آفتابی ز ماه بسته نقاب


کرده در گوش درهای خوشاب

چشم عالم به نور او روشن


سخنی نازک است خوش دریاب

نقش رویش خیال می بندم


که به بیداری و گهی در خواب

می خمخانهٔ حدوث و قدم


نوش می کن به شادی احباب

نور آن ماهرو که می بینی


آفتابست نام او مهتاب

سر موئی ز سر او گفتم


سر زلفش از آن شده در تاب

نعمت الله حجاب را برداشت


چون حجاب است در میان اسباب